خب تونستم سریع خودمونو برسونم که یکم بنویسم و برم باقی کارامو انجام بدم.

چرا عنوان پاییز هستش، خیلی از آدما پاییز رو شدیدا دوست دارن و بر این باورن که بهترین فصل ساله، حتی بعضا از اطرافیانم تو اردبیل، ولی خب نمیفهمم چرا، اوکی برگای زرد خوشگلن شاید بعضیا هوای تاریکشو دوست داشته باشن ولی با اینکه تولد خود منم توی پاییزه زیاد رغبتی نسبت بهش ندارم و همیشه کلافم کرده با سرماش و غمی که همیشه همراهش داشته.

امروز با مبین نشستیم درد و دل کردیم و شونه به شونه ی هم دادیم و یبار دیگه یادمون انداختیم که دنیا منصف نیستش و مجبوریم که از غماش درس بگیریم، حالا زیاد نمیخوام به این قسمت روزم پرداخت کنم :)

امروز برنامه داشتم که تکالیف دانشگاهمو خوب انجام بدم ولی خب نشد، واقعیت بابتش زیادم ناراحت نیستم، تمرینای خسته کننده ای هستن. 

خلاصه بعدش اومدم کتابخونه پیش دوستان فعال تیییاتررمون و یکم سرم گرم گوشی و چای ماسالا و... بود. نشستم و اول با کارای لپتابی شروع کردم و زود تمومشون کردم (امیدوارم).

و الان این رو مینویسم تا سراغ تمرینای دانشگاه برم هرچند زیادم دلم نمیخواد ولی خب همونطور که گفتم دلمم نخواد باید انجامشون بدم

امیدوارم باقی روزم بهتر پیش بره، نه که بد بوده باشه ولی یکم نیاز دارم بگم و بخندم که فکر نمیکنم موقعیتش امروز پیش بیاد.

خلاصه که امروز تا اینجاش اینگونه.

فعلا