شروع

شروع

Sepehr.pdf Sepehr.pdf 1 مهر · Sepehr.pdf ·

من کی ام؟

صرفا اگر کسی اینارو خوند، من سپهر صالحیانم 19 سالمه رشته ی معماری میخونم تو دانشگاه آزاد اردبیل، به قول خارجیا Thing من موسیقیه گیتار الکتریک و کیبرد میزنم (پیانو برقی برای مجالس) و اینکه دارم سعی میکنم بخشی از بازار کار معماری اردبیل و گروه تیاتر باشم و حدودا یه ماهه که کلاس آواز میرم و البوم purple rain رو بسی دوست دارم مثل خانواده ام و دوستام 

و از امروز به بعد نیاز دارم که خودمو دوست داشته باشم.

الان اول مهر هستش و تابستون تموم شد این تابستون تابستون عجیبی بود شاید حالم عموما شاید هم کلا بد بود ولی نمیتونم بگم تابستون افتضاحی بود، ولی خیلی سخت بود

این تابستون من شدیدا استرس و اضطراب کشیدم که میشه گفت اسپین آفی از اتمام یک رابطه بود و من رو وادار کرد به نوشتن 

که استارتش هم از گروه تیاتر نو خورده شد، داستان نویسی یادداشت نویسی دل نوشته و... 

خلاصه من امروز تصمیم گرفتم که نوشته هام رو از روی کاغذ و دفتر و گوشیم بیارم روی این سایت نمیدونم چقدر قراره ادامه بدم ولی حدس میزنم که قراره مدت زیادی اینجا باشم 

حس قشنگیه چص کلاسش خوبه وبلاگ و...

روزای سخت یکی یکی دارن میگذرن روزای خوب هم میان و میگذرن و میخوام که یه حافظه ی دیجیتالی داشته باشم از زندگیم 

چون نمیشه هیچ جا انقدر نوشت و گم نکرد 

برای اینکه حواسم پرت شه میرم سمت ابتذال 

iron man 3

 فعلا

زشت یا زیبا؟

زشت یا زیبا؟

Sepehr.pdf Sepehr.pdf 8 ساعت پیش · Sepehr.pdf ·

اصلا زشتی و زیبایی فقط به ظاهر آدما و من بستگی داره؟ چرا وقتی من یه کار اشتباهی میکنم یا حالم گرفتست بیشتر حس میکنم که ظاهرم زشته و وقتی که روز خوبی رو دارم میگدرونم حس نمیکنم که زشتم؟

چرا وقتی تو رابطه بودم حس میکردم زیباترم؟ آیا چون یکی بود که منو قانع میکرد که زیبام این حس رو داشتم یا چون که میدیدم انتخاب یکی ام؟ مگه خب نگفتیم که حرفا و انتخاب های یه آدم دیگه ارزش ما رو تعیین نمیکنه؟ پس این فرمولش چطوریه؟

اصلا زشت چیه زیبا چیه؟ زیبا اونیه که تو اکثریت هست، یا زیبا اونیه که تو کمتر جا آدم بهش برمیخوره؟ زیبایی رو آدمای اطراف ما تعیین میکنن؟ اگه نه کی تعیین میکنه؟ ما؟ اعماال؟ ظاهر؟ افراد؟ اعتماد بنفس؟ بلند پروازی؟ دستکاری؟ 

چی زیباست چی زشته؟ نمیدونم، ولی اینو خوب میدونم که هیچ چیزی نمیتونه زیبای مطلق باشه، چون درک افراد از زیبایی اغلب میتونه متفاوت باشه.(انگار که دونستنم باعث تغییریه..!)

وقتی من به خودم نکاه میکنم بدون در نظر گرفتن نظر خارجی، من کی ام؟ زیبام؟ زشتم؟ خنثی؟ چطوری میتونم بدون ارزش دادن به حرف های آدمای دیگه و عوامل خارجی بفهمم که زیبام یا زشت؟ چه چیزی رو باید برای خودم معیار بذارم تا بفهمم؟

اصلا این موارد اهمیتی داره؟ من خودمو دوست دارم که زیبام یا من زیبام که خودمو دوست دارم؟ هر کدوم از سوال هام پر از سوالای دیگست.

شاید وقتی یک نفر ترکمون میکنه باید از تکه های آینه ای شکسته ی قلبمون سعی کنیم تیکه های خودمونو ببینیم و مجدد عین پازل بچینیم... 

اینبار شاد بهتر 

روزام داره فعال میگذره از بابتی خوشحالم درمورد این از سمتی ام...؟

از سمتی ام خستم ولی خب مگه این چیزی نیست که خودم خواستم؟ مرحله ی بعدی چیه؟ میخوام فعال باشم، فعال میشم خسته میشم؟ قدم بعدی این فرایند چی میتونه باشه بعد از دربرگرفتن خستگی تن؟

اصلا منی که اینارو میام اینجا مینویسم و سعی بر خودشناسی دارم و سعی بر این دارم که آدم بهتری باشم، چقدر تاثیر داره؟ چقدر من رو از اون یاروی گنده ی موفق، موفق تر میکنه؟ 

آیا دارم چص میکنم یا استارت تبدیل شدم به بخشی از یک چیز خارق العاده و بزرگم؟

نمیدونم. قراره بدونم؟ نمیدونم.

فعلا

کلافگی خنثی

کلافگی خنثی

Sepehr.pdf Sepehr.pdf 9 مهر 19:16 · Sepehr.pdf ·

امروز و دیروز کلافه بودم، نمیدونم از نوع مثبتش بود یا منفی ولی اینو میدونم به نوعی باعث شد که برم سمت کارایی که باید انجام میدادم، برای فرار از این حس میرفتم کنار خانوادم یا کار میکردم که ذهنم درگیر که و خب فکر میکنم که موردی غیرعادی نبود و درکل چیز مثبتیه. همچنان دارم روی پوسترا کار میکنم، امروز صبح بعد از مدت ها تونستم که انرژیم رو جمع کنم و از اون حس و حال افسردگی بیام بیرون و اتاقم رو قشنگ تمیز کنم و مرتب، اخیرا با کمک مسعود کامل یاد گرفتم که چطوری یه گیتار فلوید رز رو کوک کنم و خوب ازش استفاده کنم، ماشین میخرم و و و و و و.

کلی کار هستن که نمیدونم چرا هی به تعویق میندازمشون، تعویق از نوعی که دیگه داره بد میشه، تکالیف دانشگاه، تمرینای خوانندگی، کارای هنری و زیر مجموعه ی همینا، واقعیتش نمیدونم چرا با اینکه خیلی براشون همیشه انگیزه دارم انقدر طول میکشه که شروع کنم، زیادم مسأله ی تنبلی فکر نکنم غالب باشه، شاید نیاز دارم سخت تر برنامه ریزی کنم برای طول روز، شاید با دقت بیشتر، نمیدونم...
اینروزا خیلی توی اکسپلور پستایی با محتوای اینکه : آدما همیشه برای موندن تو زندگی ما نیومدن بعضا فقط یک درس یا یه کتاب هستن که یا میخونیم و تموم میکنیم و جاش میاد یا اینکه بعد اتمام باید سعی کنیم ازش یاد بگیریم. اینارو صرفا اینجا مینویسم که برای ذهن خودم تثبیت بشن.

من میشه گفت از اول آدم تنبلی بودم شایدم هنوزم هستم و سعی میکنم با این بجنگم ولی نمیتونم بفهمم که دارم به سمت پیروزی میرم یا برعکس، امیدوارم با گذشت روزا این حس های بدی که گفتم و اونایی که دیگه دربارشون زیاد نمینویسم کمرنگ تر بشن و بگذرن و جاشون رو بدن به احساسات جدید بهتر، چه از نوع بدش چه از نوع خوبش، این میتونه معنی پیشرفت رو بده.

خلاصه زندگی با پستی و بلندیش این روزا داره جلو میره و شاید همینم اقتضای سنی الان منه ولی خب نهایت تلاشم رو میکنم که چه امروز چه در آینده ی همه ی اینا غالبا احساسات و تجربیات مثبت درس دهنده باشن و باعث پیشرفت من بشن. برای داشتن دوستای خوب، خانواده ی خوب، هم گروهی های خوب شکر میکنم و امیدوارم مهارت های خودم رو روز به روز بیشتر بتونم پرورش بدم که از یه نوجوان با استعداد به یک جوان عادی تبدیل نشم من خودمو دوست دارم و باید دلیلش رو هرروز بیشتر از دیروز برای خودم ثابت کنم.

(دلیل به هم ریخته بودن موضوعات اینه که برگشتم دوباره نوشتم)

فعلا.

 

سلام

سلام

Sepehr.pdf Sepehr.pdf 9 مهر 03:19 · Sepehr.pdf ·

همینک با مبین در حال گفت و گو در گوگل میت هستیم، مبین دنبال یک بازی کم حجم میگردد تا بازی کنیم، اما من زیاد رغبتی ندارم. چون بعد از تلاش های متعدد برای به اشتراک گذاشتن صفحه ی لپتاب من همراه با صدا جهت بازی کردن یک بازی ترسناک بسیار خسته شدم 

ممنونم که تا اینجا همراه و یاور من بودید

پ.ن : فردا قرار است به همراه دایی ام ماشین خود را تحویل بگیرم و دست متعوض السپر بدهیم

بدرود.

پاییزم (پاییز من)

خب تونستم سریع خودمونو برسونم که یکم بنویسم و برم باقی کارامو انجام بدم.

چرا عنوان پاییز هستش، خیلی از آدما پاییز رو شدیدا دوست دارن و بر این باورن که بهترین فصل ساله، حتی بعضا از اطرافیانم تو اردبیل، ولی خب نمیفهمم چرا، اوکی برگای زرد خوشگلن شاید بعضیا هوای تاریکشو دوست داشته باشن ولی با اینکه تولد خود منم توی پاییزه زیاد رغبتی نسبت بهش ندارم و همیشه کلافم کرده با سرماش و غمی که همیشه همراهش داشته.

امروز با مبین نشستیم درد و دل کردیم و شونه به شونه ی هم دادیم و یبار دیگه یادمون انداختیم که دنیا منصف نیستش و مجبوریم که از غماش درس بگیریم، حالا زیاد نمیخوام به این قسمت روزم پرداخت کنم :)

امروز برنامه داشتم که تکالیف دانشگاهمو خوب انجام بدم ولی خب نشد، واقعیت بابتش زیادم ناراحت نیستم، تمرینای خسته کننده ای هستن. 

خلاصه بعدش اومدم کتابخونه پیش دوستان فعال تیییاتررمون و یکم سرم گرم گوشی و چای ماسالا و... بود. نشستم و اول با کارای لپتابی شروع کردم و زود تمومشون کردم (امیدوارم).

و الان این رو مینویسم تا سراغ تمرینای دانشگاه برم هرچند زیادم دلم نمیخواد ولی خب همونطور که گفتم دلمم نخواد باید انجامشون بدم

امیدوارم باقی روزم بهتر پیش بره، نه که بد بوده باشه ولی یکم نیاز دارم بگم و بخندم که فکر نمیکنم موقعیتش امروز پیش بیاد.

خلاصه که امروز تا اینجاش اینگونه.

فعلا

بدون عنوان

بدون عنوان

Sepehr.pdf Sepehr.pdf 5 مهر · Sepehr.pdf ·

همینک از بامداد پنجم مهر مینویسم ساعت 1:41، کنسرت روتردام پرینس کنارمه و گوشیم 7 درصد شارژ داره و نمیتونم بخوابم.

واقعیت امروز زیاد به ذهنم نیومد بنویسم و وقتی سعی میکردم بخوابم از کلافگی و اذیت حاصل از موج های فکری گذرا خودمو زدم به دل نوشتن 

اول میخوام بنویسم که در روزی که گذشت چیکار کردم. امروز تا ساعت 4 روزم شروع نشده بود و روی تختم غلت میزدم، ساعت چهار برسام اومد تو اتاقم و گفت که بریم نون خامه ای و لطیفه بگیریم منم لباس وشیدم و دستشو گرفتم پیاده رفتیم و گرفتیم، کوچولوی ناقلا ام سعی داشت طول مسیر دستمو ول کنه ولی خب موفق نشد، به جز تایمایی که روی پیاده رو بودیم، بعدش تو خونه وسایلمو جمع کردم و رفتم شورابیل، یکم قدم زدم بعدش تو دکه ی ساسانی به همراه یه گربه نشستم و چایی خوردم بعدش یه پسری اومد پیشم پرسید که هستن یا نه، لباسش خیلی شبیه من بود اومد رو کنار میزی که من نشسته بودم نشست، صدای ایرپادمو کم کردم که احیانا اگه خواست صحبتی شروع کنه بشنوم، خودمم خیلی سعی کردم که حرفی بگم و مکالمه ای شروع بشه ولی نشد، بعدش تو خلوت خودم بودم و غروب رو نگاه میکردم که گوشیم زنگ زد، آرین بود، پسرعموی امیر (دوست دوران مدرسه) میگفت که بریم سرعین استخر، منم گفتم که سرده ولی بیاین من رو از میدان پلیس بردارین حرف بزنیم هماهنگ بشیم، تو میدان پلیس که منتظرشون بودم یادم اومد کتابی که در حال حاضر میخونم خیلی حوصله سر بره برای من و کنده(کافکا-آمریکا) بعدش به فکر این افتادم که یه سر شهرکتاب بریم که نزدیکه و یه کتابی بگیرم و یکم پیانو بزنم که حالم عوض شه.

امیر و آرین که رسیدن اول مشخص کردم که برای استخر رفتن هوا باده و سرد و خیلی سریع ام قانع شدن. رسیدیم که کتابشهر من سریع رفتم پیش پوریا (پسر عینکی که اونجا کار میکنه) و درمورد کتابی که دستمه گفتم و یکی دوتا کتاب معرفی کرد و موضوعشون رو گفت و کتاب "از غبار بپرس" توجه من رو جلب کرد چونکه با کتاب عامه پسند (پیشنهاد آقای غنی زاده) خوشم اومده بود بنظرم اومد که اینم قراره خوندنش به من حال بده.

(کنارم جناب آقای prince داره غوغا میکنه با آهنگاش و صحنه ی خوشگلش)

بعد اینکه کتابو برداشتم از پوریا اجازه گرفتم که پیانو بزنم اونم مثل همیشه اوکی داد و سرم گرم شد با پیانو زدن کنار امیر و آرین. بعدش سوار ماشین شدیم رفتیم سمت عالی قاپو، نفری یه چای گرفتیم و رفتیم پشت مصلی نشستیم و درمورد الدن رینگ و باس فایتاش حرف زدیم. بعدش بازم سوار ماشین شدیم و خب من برون گرای غمگینم شروع کرد از اتفاقای اخیر و ناراحتیام براش گفتم و درموردشون کلی حرف زدیم درمورد دغدغه هام آرزو هام تلنگر هام و...

بعدش با اهنگای راک و YANNI کلی دور زدیم و من رو پیاده کردن سرکوچمون، خونه که اومدم بعد خوردن شام با مبین حرف زدم، اونام ام امروز با خانواده رفته بودن از جلفا جنس بیارن و درمورد اتفاقای امروزش برام گفت، و بعد درمورد فردا حرف زدیم تایم کلاسای دانشگاه و...

و تا رسیدم به الان، رو تخت توی تاریکی...

حالم چطوره؟ خوبه میتونه بهترم باشه، فکرم درگیره، درگیر همه چیز، درگیر کارام و تکالیفم و آینده ای که میخوام بسازمش، کارای بزرگی که میخوام تو شهر بکنم و اینبار میخوام از دفعات قبلی متفاوت تر باشه، اگر که به قولای خودم عمل کنم.

امروز قبل بیرون رفتن تلاش کردم که تکالیف دانشگاهمو اوکی کنم که برای یکشنبست و خب واقعیت حالشو نداشتم و به تعویق انداختمش، حتی یه کوچولو هم نتونستم انجام بدمش با اینکه خیلی ام سخت نبود، فقط حالشو نداشتم.

و بابت اینا یکم عذاب وجدان دارم ولی میدونم که فردا و پس فردا کلی درگیرم و باید انرژی داشته باشم و فارغ از اینکه کار حال حاضرم مورد علاقم هست یا نه باید برای رسیدن به چیزی که میخوام باید انجامش بدم.

از روزی که گذشت اینا چیزایی بودن که یادم بود و نیاز دونستم که بریزم یه جایی 

اینگونه. (درحال فکر کردن برای عکس کاور)

فعلا.

پ.ن : هنوز متوجه الگوریتم این سایت نشدم حتی محتوای غالبش ولی فکر کنم که بیشتر کی دراما و اینطور اشخاص هستن (سلام) ولی خب من نمینویسم که کسی اینارو بخونه صرفا خودمو سعی میکنم جایی خالی کنم که یجایی توی دنیا صبت بشه و همیشه بمونه.

کیفیر

کیفیر

Sepehr.pdf Sepehr.pdf 2 مهر · Sepehr.pdf ·

خب بنویسیم که امروز چیکار کردیم

صبح بعد بیدار شدن کیفیری بودم خیلی بد، عصبانی، ولی بعد اینکه یکم با مسعود حرف زدم برای بار هزارم متوجه شدم که باید بعضا واقعیت های تلخ رو قبول کنیم و به زندگیمون با سرعت بیشتر ادامه بدیم 

بعدش سرم گرم بود با نهار درست کردن و نگه داشتن برسام، بعدش مشغول شدم پوسترایی که قرار بود طراحی کنم رو درست کنم خوب پیش رفت، بعد اینکه یکی دوتا اتود زدم اومدم کتابخونه پیش بچه ها بعدش اینجا ادامه دادم و 

کم کم ساعت دوم متالیکا گوش دادنم داره میشه، ساعت هشت و نیمه و با خانواده شام رو بیرون نرفتم و ترجیح دادم اینجا بمونم و ادامه بدم ولی خب بعد یکم کار کردن الان تنها چیزی که دلم میخواد یدونه از چایی های ساسانیه (کافه ی پشت کتابخونه)

اره خلاصه اینگونه امیدوارم باقی روزم تا وقتی که بخوابم از این بهتر هم پیش بره 

فعلا هم دارم بالانس میکنم با خودم که چه تایمایی بنویسم 

راستی کلاس سلفژمم که فردا بود زنگ زدم کنسل کردم، مبین ام (دوست صمیمیم) قراره دیگه از مغازه ای که توش کار میکرد دربیاد و بابتش خوشحالم، چون اونجا اذیت میشد

فعلا 

سرگذشت

سرگذشت

Sepehr.pdf Sepehr.pdf 2 مهر · Sepehr.pdf ·

خب امروز چیشد؟ از خودمون کی میپرسیم که خب امروز چیشد چیکار کردم؟ 

نمیدونم، ولی خب امروز من در یک حالت غیر منتظره ای خوب بود حتی اگر راضی ترین نباشم (هیچوقت نبودم)

امروز رفتم دفتر پیش دوستان هنرمند مثل همیشه و درمورد اجرامون حرف زدیم کلی، بعدش که درومدیم سعی کردیم مشکلاتی که بین ما و یکی از دوستان بود رو حرف بزنیم و حل کنیم که به صورت بسیار زیبایی اینکار رو انجام دادیم، بعدش هر 6 نفرمون پراکنده شد یکی رفت دسشویی یکی ساندویج خرید یکی سیگار و...

بعدش منم تو مسیر یه دونات صورتی خریدم که فکر نمیکردم انقدر خوشمزه باشه و با سعید حرف زدم نمیتونم بگم درمورد چی چون درمورد خیلی چیزا حرف زدیم دور زدیم و زدیم رسیدیم پشت مصلی، یکی از جاهایی که من دوسش دارم، نشستیم و به پیشنهارو سعید با کتاب شعر سهراب سپهری یکی یکی نیت کردیم و شعرش رو خوندیم، و تو نوبت من شعر اولی که افتاد خییلی امیدوار کننده نبود...

(شعر نو : سهراب سپهری - سرگذشت)

بعدش تو مسیر برگشتم به چندتا شوخی کثیف من خندیدیم، و الان مجدد رو تختمم و دارم مینویسم، میخواستم فیلم ببینم که انقدر تو انتخاب و حتی دانلود سختی کشیدم که بیخیالش شدم حالم بد نیست ولی حتی حوصله ی گیم رو هم ندارم 

میترسم حقیقتا که غمش تموم نشه، میترسم که با همین فکر ترسم به واقعیت تبدیل بشه، میترسم که بهش فکر نکنم بدتر شه، میترسم فکر کنم بدتر شه 

تو یه اضطراب و ترسم تو خلوتم، ولی خب اینو میدونم که هرچی شده یه راهی پیدا میکنم و روزای منم روشن میشه، آدمای بد در کنار آدمای خوب همیشه تو زندگیم هست 

البته آدم خوب و بد شاید نداشته باشیم 

الماس یکی زباله ی یکی دیگست، و کارای بد وجود دارن که بعضا چون پخته نیستیم انجام میدیم، من خودم با اشتباهات وحشتناکی پرم و خب سعی میکنم کنار سرکوفت زدن به خودم یادبگیرم که دیگه انجامشون ندم 

دلم تنگ میشه براش ولی خب کاریه که شده، زندگی تموم نشده یه درسی گرفتیم پر زحمت بود ولی قراره باعث شه که در آینده خیلی بهتر عمل کنم و بینش بهتری داشته باشم 

هعپ دیگه چی میتونم بگم 

میگذره...

شرق زده؟

شرق زده؟

Sepehr.pdf Sepehr.pdf 1 مهر · Sepehr.pdf ·

عقربه ی ساعت داره زور میزنه که برسه به ساعت 4 ولی مثل من تو رسیدن ناتوانه انگار قراره تا ابد طول بکشه ولی میرسه و میبینه که زمان زیادی ام سپری نشده

نهارمو میخورم ظرفارو میشورم یه لیوان ویتامین سی به داداشم میدم و یکم صحبت سوری با بابام میکنم، میام اتاقم نیمه دراز کشیده میوفتم رو تختم یه آهنگ باز میکنم ازون خوباش 

یعنی من اهنگارو همیشه سعی میکنم خاص انتخاب کنم برای گوش دادن ولی بعضا بعضی آهنگا برام مثل اون لباس زیری هستن که باور دارم باید تو روزای مثلا مهم خودم بپوشم. 

Sorry seems to be the hardest word _ Elton john Ray charles

لپتاب از قبل باز شده و گوشیام تو شارژه امروزم کلاس عمومی رو پیچوندم و بیشتر خوابیدم نه چون خوابم میومد چون دیشب بیشتر بیدار بودم تا 5 اینا 

دیشب سخت بود برام ولی شب قبل دیشب سخت تر بود، شبا کلا همیشه سختن ولی خب درجه دارن، من میترسم که این غما تموم نشه 3 ماه گذاشته و هنوز من وقت نکردم گلوله هاشو از بدنم در بیارم و هی مجدد دارم تیر مشقی میخورم 

دیشب وسط فیلم نفسم بند اومد اینبار مستقیم بدون هیچ معطلی یه سیگار روشن کردم و چت جی پی تی رو گذاشتم جلوش چون حال نداشتم تایپ کنم وویس گرفتم و نا خودآگاه باهاش انگلیسی حرف زدم و برام عجیب بود که تاثیرش بیشتر از قبل بود برای حال من 

آخر صحبتامون که همینو بهش گفتم، گفت که وقتی ما با یه زبان دیگه حرف میزنیم از یه زاویه ی دیگه ی شخصیتمون استفاده میکنیم و دنیا رو یه جور دیگه ممکنه ببینیم 

ولی فقط زبان حرف زدنمون اینکار رو میکنه؟ 

بنظر من لباسامون، حتی کوچکترین انگشتر تو دستمون تا اهنگی که پیشمون قدم میزنه همشون تاثیر دارن 

پس میتونیم بگیم چیزی که بهش شخصیت میگیم همون انتخاب های طرفه تو زندگش خودش هم تو خلوتش هم تو جامعه 

پس به قول دوستم یروزی یه جایی یه شخصی رو میبینی که انتخاب های مشترکتون شمارو به اونجا کشونده و این د آدر هند یعنی شخصیت ها بهم میخورن 

پس من چیز زیادی شاید از دست داده باشم 

ولی شاید برای خوده خوده من چیز خیلی بزرگی ام نبود و به قول بابام طعم شکست من رو آزار میده 

زباله ی یه نفر الماس یه نفر دیگست!